عاشقانه ها
اعتراف می کنم که دوران دبستان تو کلاسمون یه پنکه داشتیم این پنکه خیلی تکون می خورد پنکه هم بالای سره دوستم بود ما هم هی حواسمون بود که این افتاد سریع بپرم جلوش و یه جای دوستم من بمیرم و تو روزنامه ها کلی تعریف کنن ازم یه همیچین آدمی بودم من
اینجانب در سلامت کامل عقل اعتراف می کنم امروز در سن ۲۰ سالگی از مادرم خواستم به یاد ۲ سالگی بیاد و ناخونای منو بگیره اونم اومد و ناخونای منو همچین از ته چید که به غلط کردن افتادم
اعتراف می کنم بچه که بودم استاندارد روی خوراکی ها رو می خوندم استان دارد اصن یکی از جاهایی که همیشه دوست داشتم برم استان دارد بود
من اعتراف می کنم: حالا این خواهرم اومده میگه من یه گوشی اپل میخوام از همونا که تو سریال مادرانه دست رها ست آخه من از دست این دهه هشتادیا چیکار کنم برم خودمو بکشم ناخود آگاه رفتم کولر رو خاموش کردم فک کنم دارم مثه بابام میشم نظرات شما عزیزان: یک شنبه 19 / 2 / 1393برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : محرم
درباره وبلاگ فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی با خبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذارگفتگو به زبان هنر شود موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|