عاشقانه ها

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده…
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم…
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی  نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم…
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد …
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست….

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 9 / 1390برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : محرم

نفس عمیق کشیدم و دسته گل رو با لطیف ترین حالتی که می شد توی دستام نگه داشتم
هنوز یه ربع به اومدنش مونده بود
نمی دونستم چرا اینقدر هیجان زده ام
به همه لبخند می زدم
آدمای دور و بر در حالی که لبخندمو با یه لبخند دیگه جواب می دادن درگوش هم پچ پچ می کردنو و دوباره می خندیدن
اصلا برام مهم نبود
من همتونو دوست دارم
همه چیز به نظرم قشنگ و دوست داشتنی بود
دسته گل رو به طرف صورتم آوردم و دوباره نفس عمیق کشیدم
چه احساس خوبیه احساس دوست داشتن
به این فکر کردم که وقتی اون از راه برسه چقدر همه آدما به من و اون حسودی می کنن
و این حس وسعت لبخندمو بیشتر کرد
تصمیم خودمو گرفته بودم , امروز بهش می گم , یعنی باید بهش بگم
ساعتمو نگاه کردم : هنوز ده دقیقه مونده بود
بیچاره من , نه, بیچاره به آدمای بدبخت می گن … من با داشتن اون یه خوشبخت تموم عیارم
به روزای آینده فکر می کردم , روزایی که من و اون
دو نفری , دست توی دست هم توی آسمون راه می رفتیم
قبلا تنهایی رو به همه چیز ترجیح می دادم ولی حالا حتی از تصور تنهایی وقتی اون هست متنفر بودم .
من و اون , می تونیم دو تا بچه داشته باشیم
اولیش دختر … اسمشم مثلا نگار .. یا مهتاب
مثل دیوونه ها لبخند می زدم , اونم کنار یه خیابون پر رفت و آمد … ولی دیوونه بودن برای با اون بودن عیبی نداره
خب دخترمون شبیه کدوممون باشه بهتره … شبیه اون باشه خیلی بهتره اونوقت دوتا عشق دارم
دومین بچه مون پسر باشه خوبه … اسمشم … اهه من چقدر خودخواهم
یه نفری دارم واسه بچه هامون اسم می ذارم … خب اونم باید نظر بده
ولی به نظر من اسم سپهر یا امید یا سینا قشنگتر از اسمای دیگه اس
دوس دارم پسرمون شبیه خودم باشه
یه مرد واقعی …
به خودم اومدم , دو دقیقه به اومدنش مونده بود
دیگه بلااستثنا همه نگاهم می کردن , شاید ته دلشون می گفتن بیچاره … اول جوونی خل شده حیوونکی
گور بابای همه , فقط اون ,
بعد از دو ماه آشنایی دیگه هیچی بین ما مبهم و گنگ نبود
دیوونه وار بهش عشق می ورزیدم و اونم همینطور
مطمئن بودم که وقتی بهش پیشنهاد ازدواج بدم ذوق می کنه و می پره توی بغلم
ولی خب اینجا برای مطرح کردن این پیشنهاد خیلی شلوغ بود
باید می بردمش یه جای خلوت
خدای من … چقدر حالم خوبه امروز ,
وای , چه روزایی خوبی می تونیم کنار هم بسازیم , روزای پر از عشق , لبخند و آرامش
عشق همه خوبیا رو با هم داره , آرامش , امنیت , شادی و مهم تر از همه امید به زندگی .
بیا دیگه پرنده خوشگل من ..
امتداد نگاهم از بین آدمای سرگردون توی پیاده رو خودشو رسوند به چشمای اون .
خودش بود … با همون لبخند دیوونه کنندش و نگاه مهربونش
از همون دور با نگاهش سلام می کرد
بلند گفتم : – سلاممممم …
چند نفر برگشتن و نگاهم کردن وزیر لب غرولند کردن …. هه , نمی دونستن که .
توی دلم یه نفر می خوند :
گل کو , گلاب کو , اون تنگ شراب کو ,
گل کو , شیشه گلاب کو , شیشه گلاب کو, کو , کو
آخه عزیزترین عزیزا , خوب ترین خوبا… مهمونه … حس می کنم که دنیا مال منه …خب آره دیگه دنیا مال من می شه …
برام دست تکون داد
من دستمو تکون دادم و همراه دستم همه تنم تکون خورد .
- سلام .
سلام عروسک من .
لبخند زد … لبخند … همینطور نگاش می کردم .
- میشه از اینجا بریم ؟ همه دارن نگاهمون می کنن .
به خودم اومدم ..
- باشه .. بریم … چه به موقع اومدی …
دسته گلو دادم بهش …
- وایییییی … چقد اینا خوشگله …
سرشو بین گلا فرو کرد و نفس عمیق کشید .
حس می کردم که اگه چند لحظه دیگه سرشو لابه لای گلا نگه داره اون وسط گمش می کنم
- آی … من حسودیم میشه ها … بیا بیرون ازون وسط , گلی خانوم من .
خندید .
- ازت خیلی ممنونم … به خاطر این دسته گل , به خاطر اینهمه عشق و به خاطر همه چیز .انگشتمو گذاشتم روی نوک بینیش و گفتم :
- هرچی که دارم و می دارم , مال خود خودته .
و دوباره خندید و اینبار اشک توی چشاش جمع شد .
- دنیا … نبینم اشکاتو .
- یعنی خوشحالم نباشم ؟
- چرا دیوونه … تو باش .. همه جوره بودنتو دوست دارم .
دل توی دلم نبود … کوچه ای که توش قدم می زدیم خلوت بود و جای مناسبی برای صحبت کردن در مورد …
- راستی گفتی یه چیز مهم می خوای بهم بگی ؟ … می گی الان نه ؟
یه لحظه شوکه شدم ..
- آهان .. آره … یه چیز خیلی مهم … بریم اونجا …
یه ایستگاه اتوبوس با نیمکتای خالی کمی پایینتر منتظر من و دنیا بود ..
هردو نشستیم …
دنیا شاخه گلو توی آغوشش گرفته بود و با همون نگاه دوست داشتنی و دیوونه کنندش بهم نگاه می کرد .
- خب ؟
اممم راستش …
حالا که موقع گفتنش رسیده بود نمی دونستم چطور شروع کنم .
گرچه برام سخت نبود ولی چطور شروع کردنش برام مهم بود
من دنیا رو از مدت ها قبل شریک زندگی خودم می دونستم و حالا فقط می خواستم اینو صریحا بهش بگم
- چیزی شده ؟
نه … فقط …
چشامو خیره به چشاش دوختم و بعد از یه مکث کوتاه نمی دونم کی بود که از دهن من حرف زد :
- با من ازدواج می کنی ؟
رنگش پرید … این اولین و قابل لمس ترین احساسی بود که بروز داد و بعد ,
لبای قشنگ و عنابیش شروع کرد به لرزیدن
نگاهشو ازم دزدید و صورتشو بین دوتا دستاش قایم کرد .
- دنیا.. ناراحتت کردم؟
توی ذهن آشفتم دنبال یه دلیل خوب برای این واکنش دنیا می گشتم .
دسته گلی که چند ساعت پیش با تموم عشق دونه دونه گلاشو انتخاب کرده بودم و با تموم عشقم به دنیا دادم از دستش افتاد توی جوی آب کثیف کنار خیابون .
احساس خوبی نداشتم …
- دنیا خواهش می کنم حرف بزن … حرف بدی زدم ؟
دنیا بی وقفه و به شدت گریه می کرد و در مقابل تلاش من که سعی می کردم دستاشو از جلوی صورت قشنگش کنار بزنم به شدت مقاومت می کرد .
کلافه شدم … فکرم اصلا کار نمی کرد
با خودم گفتم خدایا باز می خوای چیکارم بکنی ؟ باز این سرنوشت چی داره واسم رقم می زنه ؟
نتونستم طاقت بیارم … فکر می کنم داد زدم :
- دنیا … خواهش می کنم بس کن .. خواهش می کنم .
دنیا سرشو بلند کرد
چشاش سرخ شده بود و صورتش خیس از اشک بود
هیچوقت اونو اینطوری ندیده بودم
توی چشام نگاه کرد
توی چشاش پراز یه جور حس خاص … شبیه التماس بود
- منو ببخش … خواهش می .. کنم …
یکه خوردم
- تو رو ببخشم ؟ چرا باید ببخشمت … چی شده .. چرا حرف نمی زنی ؟
دوباره بغضش ترکید
دیگه داشتم دیوونه می شدم
- من .. من ….
- تو چی؟ خواهش می کنم بگو … تو چی ؟؟؟؟
دنیا در حالی که به شدت گریه می کرد گفت :
- من یه چیزایی رو … یه چیزایی رو به تو نگفتم …
سرم داغ شده بود
احساس سنگینی و ضعف می کردم
از روی نیمکت بلند شدم و دو قدم از دنیا دور شدم
می ترسیدم
گاهی آدم دوس داره فرسنگ ها از واقعیت های زندگیش فاصله بگیره
سعی کردم به هیچی فکر نکنم
صدای گریه دنیا مثل خنده تلخ سرنوشت … یه سرنوشت شوم … توی گوشم پیچ و تاب می خورد
کاش همه اینا کابوس بود
کاش می شد همونجا مثه آدمی که از خواب می پره و با خوردن یه لیوان آب همه خوابای بدشو فراموش می کنه می شد از خواب بپرم
ولی همه چیز واقعی بود
واقعی و تلخبا من ازدواج می کنی ؟
نشستم کنارش
- به من نگاه کن…
در هم ریخته و شکسته شده بود
اصلا شبیه دنیا یه ساعت پیش , یه روز پیش و دوماه پیش نبود
مدام زیر لب تکرار می کرد … منو ببخش .. منو ببخش
- بگو … بگو چیارو به من نگفتی .. هر چی باشه مهم نیست
تیکه آخر رو با تردید گفتم … ولی … ته دلم از خدا خواستم واقعا چیز مهمی نباشه
- نمی تونم … نمی تونم …
صورتوشو بین دو تا دستام گرفتم و اینبار با تحکم گفتم :
- بگو … می تونی بفهمی من دارم چی می کشم ؟ .. بگو چیه که اینقد اذیتت می کنه
….
نمی دونم …
هیچی یادم نیست…
تا چند لحظه بعد از چند جمله ای که دنیا پشت سرهم و بین گریه های شدیدش گفت
هیچی نمی فهمیدم
انگار تموم بدنم .. اعصابم و تموم احساساتم همه با هم فلج شده بود
قدرت تحمل اونهمه ضربه … اونم به اون شدت برای من .. برای من غیر قابل تصور بود
تموم مدتی که دنیا همون سه تا جمله رو بریده بریده برای من گفت صورتش بین دو تا دستام بود
حرفش که تموم شد احساس یه مرد مرده رو داشتم
آدمی که بی خود زنده بوده
و کاش مرده بودم
- من .. من شوهر دارم … و یه بچه .. می خواستم بهت بگم .. ولی …. ولی می ترسیدم .. ..
سرم گیج رفت و همه چیز جلوی چشام سیاه شد
دستام مثه دستای آدمی که یهو فلج می شه از دو طرف صورتش آویزون شد
نمی دونم چطور تونستم پاشم و تلو تلو خوران دستمو به درخت خشک کنار ایستگاه بگیرم
نمی تونستم حرف بزنم
احساس تهوع داشتم
تصویر لحظه های خلوت من و دنیا … عشقبازیهامون … خنده های دنیا .و..و..و… مثل یه فیلم .. بیرحمانه از جلوش چشای بستم رد می شد
چطور تونست این کارو با من بکنه؟
صدای دنیا از پشت سرم می اومد:
- من اونا رو دوست ندارم … هیچکدومشونو …. قبل از اینکه با تو آشنا بشم … دو بار … دو بار خودکشی کردم … تو .. به خاطر تو تا الان زنده ام … من هیچ دلخوشی به جز تو ندارم … دوستت دارم … و …
زیر لب گفتم :
- خفه شو …
صدام ضعیف و مرده بود … و سرد … صدای خودمو نمی شناختم … و دنیا هم صدامو نشنید …
- اون منو طلاق نمی ده … می گه دوستم داره .. ولی من ازش متنفرم … من تو رو دوست دارم …
داد زدم .. با تموم نفرت و خشم :
- خفه شو لعنتی
یهو ساکت شد … خشکش زد
دستام می لرزید
- تو .. تو .. تو چطور تونستی ؟ تو …
نمی تونستم حرف بزنم
دنیا دیگه گریه نمی کرد
شاید دیگه احساس گناه هم نمی کرد
از جای خودش بلند شد و روبروم ایستاد
- من دوستت داشتم .. دوستت دارم … هیچ چیز دیگه هم مهم نیست
در یک لحظه که خیلی سریع اتفاق افتاد .. دستمو بالا بردم و با تموم قدرتی که از احساسات له شده و نفرتم برام مونده بود کوبیدم توی گوشش
- تو لایق هیچی نیستی … حتی لایق زنده بودن
افتادروی زمین
ولی نه اونطوری که منو به زمین کوبونده بود
من له شده بودم
دوست داشتم ازش فرار کنم … گم بشم .. قاطی آدمای دیگه … بوی تعفن می دادم .. بویی که ازون گرفته بودم
خیانت … کثیف ترین کاری که توی ذهنم تصور می کردم
و من … تموم مدت .. با اون …
تصویر تیره یه مرد با یه بچه جلوی چشام ثابت مونده بود
از همه چیز فرار می کردم و اشک و نفرت بدجوری توی گلوم گره خورده بود

دیگه ندیدمش
حتی یه بار
تنها چیزی که مثه لکه ننگ برام گذاشت
یه احساس ترس دایمی بود
ترس از تموم آدما
از تموم دوست داشتنا
و احساس نفرت از این دنیای لجنزار که همه فکر می کنیم بهشت موعود , همینجاست
دنیایی که
به هیچ کس رحم نمی کنه
پر از دروغهای قشنگ
و واقعیت های تلخه
دنیایی که
بهتر دیگه هیچی نگم .. یه مرد مرده خوب , مرد مرده ایه که حرف نزنه .

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 9 / 1390برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : محرم

همیشه بودی و هستی و خواهی بود
مگر میشود روزی نباشی و من نیز زنده باشم
محال است بی تو یک لحظه نیز نفس کشیده باشم.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 

همیشه بودی و هستی و خواهی بود
مگر میشود روزی نباشی و من نیز زنده باشم
محال است بی تو یک لحظه نیز نفس کشیده باشم.
دلم لحظه به لحظه با تو است ،
همیشه حس میکنم ، حال و هوای تو غرق در احساسات من است
اینجا دیگر جای آخر من است
قلبت را میگویم عزیزم ،
قلب تو جایگاه همیشگی من است
تو نیز که همیشه بوده ای
همانجا که قلبت را به من هدیه داده ای
هنوز دیوانگی مرا ندیده ای!
من دیوانه ی توام ،
همیشه چشم به راه آمدن توام.
فکری به حال قلبم کن که از حال رفته است
فکر نکن از راه عشق خسته است
او از عشق تو از حال رفته است
همیشه در قلبم بودی و هستی و خواهی بود
زمانی بود که قلبم در آرزوی داشتن تو بود
حالا به آرزویش رسیده است
قلبم تا ابد مال تو است

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 9 / 1390برچسب:, :: 21:7 ::  نويسنده : محرم

 

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانیست

نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانیست . . .

هاست لینوکس cpanel
شنبه 15 / 9 / 1390برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : محرم

عشق ریسمان طبیعت است و سرکشان را به بند خویش می آورد تا آنچه را آنان، خود از طبیعت گرفته اند

بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ ستانده است، به حیله عشق، بر جای نهند، که عشق تاوان ده مرگ است.

و دوست داشتن عشقی است که انسان، دور از چشم طبیعت، خود می آفریند، خود بدان می رسد، خود آن

را «انتخاب» می کند.

عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج.

عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغبر روح.

عشق یک «اغفال» بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی – که طبیعت سخت

آن را دوست می دارد – سرگرم شود.

و دوست داشتن زاده ی وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.

هاست لینوکس cpanel
شنبه 15 / 9 / 1390برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : محرم

آشنایی به واقعه عاشورا


عاشورا روز دهم ماه محرم است. شهرت این روز نزد شیعیان به دلیل وقایع عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است که با گاه‌شماری هجری خورشیدی این روز مطابق است با ۲۱ مهر ۵۹

در این روز امام حسین (ع) و یارانش در واقعه کربلا در جنگ با لشکر یزید به شهادت رسیدند و مسلمانان در آن روز سوگواری می‌کنند.

سابقهٔ سوگواری و برپایی عزاداری برای حسین بن علی (ع) به اولین روزهای بعد از عاشورا، در محرم سال ۶۱ هجری می‌رسد.

اولین مراسم سوگواری را حضرت زینب (س) در مسجد کوفه بر امام حسین (ع) برگزار کرد. قبل از آن در کنار اجساد شهدا در کربلا برگزار شد.

روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه می‌گرفتند، روز جشن ملی مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می پوشیدند و چراغانی و خضاب می‌کردند.

در جاهلیت، این روز را روزه می‌گرفتند. در اسلام، با تشریع روزه رمضان، آن روزه نسخ شد.

در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعه شهادت امام حسین (ع) در این روز، عظیم ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و ستم در مورد خاندان پیامبر (ص) انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بیت (ع) این روز را خجسته شمرده به شادی می‌پرداختند، اما پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند.

امامان شیعه، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر حسین بن علی(ع) می گریستند، آن حضرت را زیارت می‌کردند و به زیارت او تشویق و امر می کردند و روز اندوهشان بود.

دین

از جمله آداب این روز، ترک لذتها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.

در دوران سلطه امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازه مراسم رسمی و گسترده در سوگ اباعبدالله الحسین (ع) را نمی‌داد، اما هرجا که شیعیان قدرت و فرصتی یافته اند سوگواری پرشور و دامنه داری در ایام عاشورا به راه انداخته‌اند.

از قرن‌ها پیش عاشورا به عنوان تجلی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است.

حسین بن علی(ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند با سپاه سنگدل و بی‌دین حکومت ستم یزدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی و حریت مبدل ساخت.

عاشورا گرچه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته که همه ساله دهه محرم و بویژه عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن علی(ع) می گردد و همه، حتی غیر شعیه، در مقابل عظمت روح آن آزادمردان تعظیم می‌کنند.

امام حسین(ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به کوفه، در کربلا به محاصره نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد، سپاه کوفه با او جنگیدند.

حسین و یارانش روز عاشورا لب تشنه با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافله نور، به اسارت نیروهای ظلمت درآمده به کوفه برده شدند. هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسه بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه، ابدی ساختند.

عاشورا در مقایسه با بسیاری از رخدادهای دیگر، حجم کمی از وقایع را به خود اختصاص داده و آغاز و انجام آن، در برهه ای کوتاه اتفاق افتاده است. اما یکی از حوادثی است که در طول تاریخ خویش، بیشترین توجه را به خود جلب کرده و علاوه بر نقش گسترده وتاثیر عمیق اجتماعی تاریخی خود، به صورت فرهنگی ویژه با ساختاری منحصر به فرد در آمده است.

هاست لینوکس cpanel
شنبه 15 / 9 / 1390برچسب:, :: 7:58 ::  نويسنده : محرم

دهه شهادت خون خدا


حسین (ع) اسوه عشق و بندگی
به دنبال کدام سرمشق و نمونه می‌گردی؟ چه کسی برای تو آرزوی رسیدن است و منتهای ‌هدف؟

در قاب نگاهت کدام تصویر، شب و روز تکرار می‌شود و حتی در خواب و رؤیا همواره با توست؟ فکر می‌کنی مثل چه کسی باید باشی، مثل چه کسی باید زندگی‌ کنی، حرف بزنی، حتی‌ کارهای‌ روزمره‌ات را انجام دهی؟

با همه‌ جستجوهایت به کسی نمی‌رسی که در هر حال و برای همیشه انگشت اشارت به سویش نشان کنی و شک نداشته باشی که او راه‌شناس است و با او به بیراهه نمی‌روی.

سرمشق‌ها و نمونه‌های دور و برت همه تمام شدنی‌اند و گذر زمان بهتر و بالاتر از آن‌ها را معرفی می‌کند.

تو باید در پی کسی باشی ‌که هرگز تمام نشود، کهنه نگردد، بلکه تری و تازگی و حقیقی بودنش هر روز، روشن‌تر از دیروز نمایان شود و کربلا بهترین نمونه برای همیشه‌ انسان و همه‌ انسان‌هاست و حسین برترین اسوه و سرمشق.

او خود فرمود: «من برای شما بهترین سرمشق و نمونه‌ام» و مگر نه این‌که حسین(ع) آیینه‌‌ تمام‌نمای پیامبر است و پیامبر بالاترین اسوه‌ حسنه؟!

حسین(ع)، همه را به خویش می‌خواند آن‌گاه که می‌فرماید: «هل من ناصر ینصرنی؛ آیا کسی هست یاری و همراهی‌ام کند؟»

بیایید همه‌ ما لبیک‌گوی آن حنجره خون فشان باشیم که لبیک به حسین، لبیک به قرآن است.
در گذر زمان و در گردش مدام ماه، دوباره به ایستگاه محرم رسیده‌ایم. محرم فصل رویش‌ها و ریزش‌هاست.

فصل صف‌آرایی تمام خوبی‌ها در مقابل همه‌ زشتی‌ها و پلیدی‌ها.

باز هم محرم و یک دنیا اشک و عشق و عبرت. باز هم کربلا و سرزمینی که تمام هستی به گردش طواف می‌کنند و باز هم عاشورا و یک روز به وسعت تمام روزهای خدا.

به محرم که می‌رسی عاشورا را به یاد می‌آوری و حسین را، عباس را، اکبر را، اصغر را، قاسم را و... زینب را.

به محرم که می‌رسی عطش را به یاد می‌آوری و رشادت را و شجاعت را و حمیت را و ولایت‌مداری را و ایثار را و شهادت را و ... اسارت را.

به محرم که می‌رسی روزهایت را همسایه‌ شیرمردان میدان کربلا و شب‌هایت را در کنار خیمه‌های ذکر و مناجات و دعا باش تا همیشه کربلایی باشی.

به محرم که می‌رسی، سوگوار عزیز فاطمه می‌شوی و سینه‌زن و زنجیرزن ثارالله و اشک برگونه‌هایت پرپر می‌شود.

به خود ببال که خدا خیرخواه توست، که صادق آل محمد می‌فرماید:
«من اراد الله به الخیر فقذف فی قلبه حب الحسین وحب زیارته»
«هر کس خدا برایش خیر بخواهد محبت حسین و شوق زیارت او را در دلش می‌گذارد.»

به خود ببال که عاشق و شیفته‌ حسینی و عشق به حسین خیمه‌ همیشه افراشته در جان توست، خیمه ای به وسعت همه‌ هستی، خیمه‌ای به بلندای همه‌ آسمان‌ها و کهکشان‌ها، با خوانی گسترده از عطش که تشنگی بشریت را خاتمه خواهد داد. هرگز مباد بی این عشق زندگی کنیم و بی این محبت بمیریم.

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 12 / 9 / 1390برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : محرم

 

سه نور آمد به عالم پر ز احساس

معطر هر سه از عطر گل یاس

سه نور تابناک آسمانی

حسین بن علی ، سجاد و عباس

 

 

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 12 / 9 / 1390برچسب:, :: 8:32 ::  نويسنده : محرم

 

پیام عاشورا(سخنان امام عاشقان حسین بن على (علیه السلام )



1-(اى مردم ! نسب مرا بگویید که من چه کسى هستم ، پس به خود آیید و خویشتن را ملامت کنید و ببینید آیا کشتن من و درهم شکستن حرمت حریم من براى شما روا و جایز است ؟ و آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم ؟ و آیا من فرزند وصى و پسر عم پیامبر شما و فرزند اولین کسى که ایمان آورد، نیستم ؟ و آیا من فرزند اولین کسى که رسالت پیامبر را تصدیق نمود، نیستم ؟ آیا حمزه سیدالشهداء عموى پدر من نیست ؟ آیا جعفر طیار عموى من نیست ؟ آیا گفتار رسول خدا را شنیده اید که درباره من و برادرم فرمود: این دو، سرور جوانان بهشتند...).

 

٢-ماییم خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهى . خداوند، دین و آیین خود (اسلام ) را از خاندان ما شروع کرده ، و آن را با خاندان ما ختم خواهد نمود).

فرا رسیدن ایام شهادتش بر شیفتگان اهل بیت تسلیت باد

 

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 12 / 9 / 1390برچسب:, :: 8:35 ::  نويسنده : محرم

 
جلسه خواستگاری

سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت!

مادر داماد: ببخشین، کبریت دارین؟

خانواده عروس: کبریت؟! کبریت برای چی؟!

مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بکشه...

خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟!

مادر داماد: سیگاری که نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار می‌چسبه...

خانواده عروس: پس الکلی هم هست...؟!

مادر داماد: الکلی که نه... والا قمار بازی کرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره...

خانواده عروس: پس قمارم بازی می‌کنه...؟!


مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن...

خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟!


مادر داماد: زندان که نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن...

خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟!

مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد...

خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

نتیجه: همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشین

هاست لینوکس cpanel
شنبه 1 / 9 / 1390برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محرم

 


 


مردي چپول پيش دكتر ميره.
ميگه :آقاي دكتر من همه چيز رو دو تا ميبينم .
دكتر ميگه هر سه تا تون اينجوري ميبينيد.
.............
يه آقاهه سنگ كليه داشته. ميره دكتر ميگه: آقاي دكتر من سنگ دارم.
دكتر ميگه: عقب عقب بيا خاليش كن.
............
سپاس و ستايش دانشگاه آزاد را ، كه تركش موجب بي مدركي است و به كلاس اندرش مزيد در به دري ، هر ترمي كه آغاز مي شود موجب پرداخت زر است و چون به پايان رسد مايه ضرر ، پس در هر سالي دو ترم موجودو بر هر ترمي شهريه اي واجب ...... از جيب و جان كه بر آيد ...... كز عهده خرجش به در آيد
.............
يه روز يه كور وارد آشپزخانه مي شه دستش مي خوره به رنده مي گه اين چرت و پرت ها چيه اينجا نوشتن.
.............
يه مرغه به اون يكي مرغه ميگه: ديدي بدبخت شدم، تو كيف دخترم پرخروس پيدا كردم. دوستش ميگه: اينكه چيزي نيست، من تو كيف دخترم تخم مرغ پيدا كردم
.............
يه روز يه معلم به دانش آموز خود عكس پاي يك حيوانيزن و شوهری به سینما رفتند. در اواخر فیلم، زن، شوهرش را صدا زد و گفت: این کسی که بغل دست من نشسته از اول فیلم تا حالا خواب است. مرد با ناراحتی جواب داد: به درک که خواب است. حالا چرا منو از خواب بیدار کردی؟
..........
مرد: قسم می‌خوری که منو به خاطر پولهایم دوست نداری؟ زن: هزارتومن بده تا قسم بخورم!
...........
برق نگاهت،چشمای خمارت،لهجه حرف زدنت، (من رو یاد گدای سر کوچمون می ندازه)
.........
رایس دستور داده:هر کس که خوشگل تر از منه اعدامش میکنم.
ما که رفتنی شدیم ،خوش به حالت که زنده میمونی!!!
...................
رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.» :lol:
..........
اولی: «من خواب دیدم رفته ام مسافرت.»
دومی: «من هم خواب دیدم که یک غذای خوشمزه خورده ام.»
اولی:« تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟»
دومی: «می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.»
...........
اتوبوس طبق معمول خیلی شلوغ بود. مسافری عصبانی به آقای چاقی که پهلویش ایستاده بود، گفت آقا! ممکن است هل ندهید!
مرد چاق با اوقات تلخی گفت: هل نمی دهم، دارم نفس می کشم.
.............. 

يه دوقلو بعد 9 ماه بدنيا نميان ميرن سونوگرافي ميبينن پسره بند نافشو انداخته دور گردن دختره ميگه :جووووووون داداش اگه بذارم لخت بري بيرون
..............
*. زنها كلا به پنج گروه اصلي تقسيم ميشن:‌گروه اول زنهائي هستند كه مردها رو بدبخت ميكنن! گروه دوم زنهائي هستند كه اشك مردها رو در ميارن! گروه سوم زنهائي هستند كه جون مردها رو به لبشون ميرسونن! گروه چهارم زنهائي هستند كه كاري ميكنن مردها روزي 18 بار‌آرزوي مرگ كنن گروه5 زنائي هستند كه به اشتباه فكر ميكنن جزو هيچكدوم از گروههاي بالا نيست
.............
*. پيغام گيره تلفني يه بچه لات : حاجيتون رفته ددر ، بعد از سوت بلبلي فرمايشتون رو بکنين ، جيک ثانيه جرينگي تيليف ميزنم ، جمال تو عشق در بست ، زززززززززززززززززززززززت زياد
..................
*. دغدغه هاي يه پسر جوان : کار ندارم - پول ندارم - سربازي نرفتم - ماشين و خونه ندارم - و ... دغدغه هاي يه دختر جوان : لاک ناخنم پاک شده - مهري سرويس طلا خريده - دختر خاله ام ماشين داره - مامان غذاي خوب نمي پزه - عروسکم رو هنوز نخوابوندم - و ... عجب دنياي باحالي
.............
*. يارو داشته پسرشو در مورد ازدواج نصيحت مي كرده، مي گه: پسرم خواستي زن بگيري، برو از فاميل زن بگير.. ببين تو همين دور وبر خودمون، داييت رفته زن داييت رو گرفته... عموت رفته زن عموت رو گرفته... حتي خود من، اومدم مادرت رو گرفتم

................
زندگی دکمه بازگشت ندارد پس مراقب کارهایی که انجام می دهی باش

..............
به معتادی گفتند با 45 و 46 و 47 و 48 جمله بساز. گفت : چلا پنجه می کشی؟ چلا شیشه می شکنی؟ چلا هف نمی زنی ؟ چلا هشتی ناراحت
.............
 را نشان داد واز او نام حيوان را پرسيد . دانش آموز هر چقدر به عكس نگاه كرد نتوانست نامش را

بگويد .معلم با عصبانيت به او گفت: اسمت را بگو تا برايت يك صفر بگذارم. دانش آموز كفشهايش را در آورد و به معلم خود گفت: شما هم از روي پاي من بگوييد اسم من چيست.
............
از يك معتاد ميپرسن چطور شد كه معتاد شدي؟ ميگه با بچه ها قرار گزاشتيم روزهاي تعطيل تفريحي بكشيم يه هويي خورديم به عيدنوروز
.....

 ترياكيه كنار خيابون واستاده بود داد ميزد:تاكشي تاكشي
تاكسيه هفت هشت متر جلوتر واميسته ترياكيه ميگه: لامشب اونجا كه وايشادي مقشدم بود.
................
يه روز يه مرده به دوستش ميگه انقلاب به امام حسين بستس.دوستش ميگه خوب چرا قسم مي خوري
................
به طرف ميگن برو يه مگس نر بيار . ميره يكي مياره و بر مي گرده .ميگن از كجا فهميدي نره ميگه از جلوي دبيرستان دخترانه گرفتمش.
..................
بر سر راهت دامی از عشق پهن کردم ولی تو با سرعت رد شدی و گفتی : میگ میگ!!! به طرف ميگن درد عشق بدتره يادرددندون؟ميگه هنوزتواتوبوس جيشت نگرفته!
...................
يه روز يه شلوارك ميره پيش دوتا شلوار ميگه منم بازي بدين شلوارا ميگن ما با جانباز ها بازي نميكنيم.
.................
توصيه اي ازيك داغ ديده:هرگزبه علامت آبي وقرمزشيرتوالت اعتمادنكن .
***********
گنجيشكه با موتو ري تصادف ميكنه از هوش ميره وقتي به هوش مياد ميبينه تو قفسه تو دلش ميگه خاك تو سرم موتوريرو كشتم
**********

بدون توي دنيا

يه قلب هست كه
فقط براي تو ميتپه
اونم قلب خودته!!!

جانباز بوده
بچش ميره كلاس رقص تكنو ياد ميگيره
مياد جلو باباش هليكوپتري ميزنه
باباش با آر- پي -جي ميزنتش


اگه عاشق شدی و می خوای به عشقت برسی به نکات زیر توجه کن:
... ... ای شیطون! مچتو گرفتم! حالا طرف کیه؟
************
تق تق تق کیه ؟ من گدای دوره گردم ، اومدم دورت بگردم !
************
عزیزم! دو ... دوس ... دوست ... سخته بگم ... دوست ... دو سه تا اس ام اس جدید داریم برام بفرستی؟
************
مخصوص نیمه شب: عروسک قشنگ من قرمز پوشیده / تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده عروسک من چشماتو وا کن / اس ام اس تو حالا نگاه کن عروسکم اوسگول شدی برو لالا کن! :sleeping:
**************
اگر مایلید با یک انسان عقب افتاده ازدواج کنید، موارد زیر را به خاطر بسپارید: ... ... ... خاک بر سرت! مگه مایلی؟ 

 

هاست لینوکس cpanel
شنبه 1 / 9 / 1390برچسب:, :: 8:30 ::  نويسنده : محرم

درباره وبلاگ

فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی با خبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذارگفتگو به زبان هنر شود
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس moharram59.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 143
بازدید هفته : 182
بازدید ماه : 184
بازدید کل : 316311
تعداد مطالب : 122
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


هاست لینوکس cpanel

استخاره آنلاین با قرآن کریم


فال حافظ


فال امروز


ساخت كد صوتی آنلاين

مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران

 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



user_pref("capability.policy.policynames", "allowclipboard"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.sites", "https://www.mozilla.org"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.Clipboard.cutcopy", "allAccess"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.Clipboard.paste", "allAccess");