عاشقانه ها
مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در
 ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از
 موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان
 تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي
 نماينده انگلستان نشست .
 
قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده
 هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي
 نكرد و روي همان صندلي نشست ..
 
جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر
 ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد
 اصلاً نگاهش هم نمي کرد .
 
جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي
 نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .
 
کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا
 در آمد و گفت :
 
شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس
 کدام است ؟
 
نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..
 
اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا
 دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟
 
او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و
 کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي
 ماست نه سرزمين آنان ...
 
سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان
 سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.
 
با همين ابتکار و حرکت عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت
 تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان
 محکوم شد .
هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

از خانمی پرسیدند شنیده ایم پسر و دخترت هر دو ازدواج کرده اند آیا از زندگی خود راضی هستند ؟

خانم جواب داد دخترم زندگی خوشی پیدا کرده که من همیشه برایش آرزو می کردم . ابدا دست به سیاه سفید نمی زند صبحانه را در رختخواب می خورد بعد ازظهرها هم دو سه ساعتی می خوابد عصر با دوستانش به گردش  می رود و شب هم با تفریحاتی مثل سینما و تلویزیون سر خود را گرم می کند یقین دارم که دامادم هم با داشتن چنین همسری سعادتمند است.

پرسیدند وضع پسرت چطور است  ؟

جواب داد اوه اوه !!!

خدا نصیب نکند بلا بدور  یک زن تنبل و و وارفته ای دارد که انگار خانه شوهر را با تنبل خانه اشتباه گرفته است دست به سیاه سفید نمی زند  اصرار دارد که صبحانه را در رختخواب بخورد تا ظهر دهن دره می کند بعد ازظهر ها باز تا غروب خبر مرگش کپیده عصر هم از خانه بیرون می رود و تا نصفه شب مشغول گردش است با وجود این زن  پسرم بدبخت است !

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

گفتم کف تو دارم گفتـا سرش در آید

گفتم که زید من شو گفتا مگر خر آید

 

گفتم ز زیــد بازان رسم زنــا بـیاموز

گفتـا ز خوب رویــان این کار کمتر آیــد

 

گفتم که بر دهانت راه سـرش ببندم

گفتا که شبرو است او الان کمتر آید

 

گفتم که بوی گوزت گمراه عالمم کرد

 گفتا اگر بمانی جانت ز لب بر آید

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و می خواد شهروند آمریکایی بشه.

پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره.

مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه.

پیرزن میگه باشه اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم.

مرده میگه باشه بزار اون برات ترجمه کنه

اولین سوال شما اینه که :

1) پایتخت آمریکا کجاست؟

نوه ی پیرزن به پیرزن میگه من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟

پیرزن میگه  " واشنگتن "

درست بود حالا سوال دوم :

2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟

نوه ش میگه نیومن مارکوس کی حراج داره؟

مادربزرگش میگه  " 4 جولای "

درسته  حالا سوال سوم:

3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟

نوه به مادربزگش میگه اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟

پیرزن میگه " توگور "

واو شگفت آوره!

 حالا سوال آخر:

4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟

نوه ش این جور ترجمه میکنه از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟

مادربزگش میگه  " بوش "

اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

مدیر : یك سال چند روز دارد؟
مرد: ۳۶۵ روز، بعضی مواقع ۳۶۶.

مدیر: یك روز چند ساعت است؟
مرد: ۲۴ ساعت

مدیر: تو چند ساعت در روز كار می كنی؟
مرد: از ۱۰صبح تا ۶ بعدازظهر؛ ۸ ساعت در روز.

مدیر: بنابراین تو چه كسری از روز را كار می كنی؟
مرد: ۳/۱

مدیر: خوبت باشه!! ۳/۱ از ۳۶۶ چند روز می شود؟
مرد: ۱۲۲ روز.

مدیر: آیا تو تعطیلات آخر هفته را كار می كنی؟
مرد: نه آقا.

مدیر: در یك سال چند روز تعطیلات آخر هفته وجود دارد؟
مرد: ۵۲ روز شنبه و ۵۲ روز یكشنبه، برابر با ۱۰۴ روز.

مدیر: متشكرم. اگر تو ۱۰۴ روز را از ۱۲۲ روز كم كنی، چند روز باقی می ماند؟
مرد:۱۸ روز.

مدیر: من به تو اجازه می دهم كه در تا ۲ هفته در سال از مرخصی استعلاجی استفاده كنی .حال اگر ۱۴ روز از ۱۸ روز كم كنی ، چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۴ روز.

مدیر: آیا تو در روز جمهوری (یكی از تعطیلات رسمی می باشد) كار می كنی؟
مرد: نه آقا.

مدیر: آیا تو در روز استقلال (یكی دیگر از تعطیلات رسمی می باشد) كار می كنی؟
مرد: نه آقا.

مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۲ روز آقا.

مدیر: آیا تو در روز اول سال به سر كار می روی؟
مرد: نه آقا.

مدیر :بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۱روز آقا.

مدیر: آیا تو در روز كریسمس كار می كنی؟
مرد: نه آقا.

مدیر: بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: هیچی آقا.

مدیر: پس تو چه ادعایی داری؟
مرد : .....

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

هوس زن گرفتن به سرم زده بود. دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم. مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته‌بود.  نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند. اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی!
سر ساعت به رستوران رفتم. رئیس تا مرا دید گفت چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم و بعد هم گفت مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی!

 و ادامه داد: اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می شی همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی!
 پرسیدم جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟

جواب داد چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد:
وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه. واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم. جهیزیه نداشت باباش یک کارمند ساده بود چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم .صباحت زن زندگی بود . بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟

 می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟

 می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟

می‌گفت مگه شخصیت آدم به لباسه؟

تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید. یه‌روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟

با خجالت جواب داد آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد!

به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم.فرداش که می خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید. بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟

جواب داد آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد! همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود : این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان!
رفتم دوتا بلوز خوب هم خریدم  ایندفعه روسری خواست روسری رو که خریدم  دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود! چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم! تا اینکه یه‌روز دیدم اخماش رفته تو هم. پرسیدم چته؟

 گفت این موها با لباسام جور نیست قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته.

بهم گفت اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد. عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم  مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید!
چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم. اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود!

دوباره اثاثیه رو عوض کردم بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟

طبق معمول روش نمی‌شد  بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد!

 از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود کارش شده‌بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی!

 دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمی آورد تو خونه من ویسکی می‌خورد. مدام زیر لب می‌گفت آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه!
اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت.

 خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم!

مجبور شدم طلاقش بدم. خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد. تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم!

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم
8 صبح: تو رخت خواب…..

9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….


10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)


11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)


12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!


میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!


1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه


2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار


3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟


4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟


5 عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)


6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)


7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …


8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود...!!!


9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..


10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…


2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

دوستان این داستان خنده دار و هیجان انگیزه فقط به یه شرط براتون خیلی خیلی جالب میشه

 

اونم اینه که تا آخرش بخونی.

چشمهایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید.

«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟

«متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».

«یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟

«از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی شه . شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه».

«۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».

«شما گوشی‌تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید». «کما»؟!

باورتان نمی‌شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته‌اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده‌اید. مطمئن هستید که نه می‌توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه‌ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می‌پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می‌کنید تا زودتر مرخص‌تان کند.

 

 

«از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».

«چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!

«شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن ».

«چه اتفاقی افتاده»؟

«چیزی نشده! ولی بیرون از این‌جا، هیچکس منتظرتون نیست».

چشم‌هایتان را می‌بندید. نمی‌توانید تصور کنید که همه را از دست داده‌اید. حتی خودتان هم پیر شده‌اید. اما جرأت نمی‌کنید خودتان را در آینه ببینید.

«خیلی پیر شدم»؟

«مهم اینه که سالمی . مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپیرو انجام بدی»..

از پرستار می‌خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..

«اون بیرون چه تغییراتی کرده»؟

«منظورت چه چیزاییه»؟

«هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟

«نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».

«طرح جدید چیه»؟

«اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه».

«میدون آزادی هنوز هست»؟

«هست، ولی روش روکش کشیدن».

«روکش چیه»؟

«نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».

«برج میلاد هنوز هست»؟

«نه! کج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».

«محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت کنه».

«چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور این اتفاق افتاد»؟

«هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«این‌که هواپیمای خوبی بود. مگه می‌شه این‌جوری بشه»؟

«هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر کشته شدن»؟

«کشته نداد».

«مگه می‌شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟

«نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتی نبود».

«چی می‌گی؟!… مگه می‌شه آخه»؟

«این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات‌داگ….».

«الان وضعیت تورم چه‌جوریه»؟

«خودت چی حدس می‌زنی»؟

«حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».

«نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».

«پراید چنده»؟

«پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟

«این دیگه چیه»؟

«بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن».

«همین جدیده، چنده»؟

«۷۰میلیون تومن».

«پس ماکسیماچنده»؟

«اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».

«یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».

«تونل توحید چه‌طور»؟

«تا قبل از این‌که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».

«شهردار بازنشسته شد»؟

«آره».

ولیتونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».

«قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح‌ها خوابید».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هیچی! شهردار که رفت، همه‌جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».

«یعنی چی»؟

«از تونل‌هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».

«اتوبوس‌های BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می‌شد».

«توی نقش‌جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»

«نقش‌جهان رو هم خراب کردن».

«کی خراب کرد»؟

«یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».

«ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».

«یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!

«چیو»؟

«این‌که همه این چیزها رو خالی بستم».

«یعنی چی»؟

«با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی‌ات»!

«شما جنایتکارید! من الان می‌رم با رییس بیمارستان صحبت می‌کنم».

«این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».

«ازش شکایت می‌کنم»!

« نمی تونی . چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».


پایان.

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم
پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.

میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم

سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.

این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت،

فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید،

ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.

آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد،

صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.

میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.

عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.

زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی

که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.

میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.

پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.

سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد،

با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود .

او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.

دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.

او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت

و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه

محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.

موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت :

” آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان .

سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.

میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش،

چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود :

من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم .

هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم،

نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت .

بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد.
هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست…

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه

انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون

یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای

بیندیشد و همچنان

عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با

این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی

می کنی؟ پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه

خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می

آید.

هاست لینوکس cpanel
سه شنبه 3 / 7 / 1390برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : محرم

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!

هاست لینوکس cpanel


 شنبه: زنم برای یک هفته به دیدن مادرش رفته و من و پسرم لحظاتی عالی را خواهیم گذراند. یک هفته تنها . عالیه. اول از همه باید یک برنامه هفتگی درست و حسابی تنظیم کنم. اینطوری میدونم که چه ساعتی باید از خواب بیدار بشم و چه مدتی رادر رختخواب و چقدر وقت برای پختن غذا توی آشپزخانه صرف میکنم. همه چیز را به خوبی محاسبه کرده ام . وقت برای شستن ظرفها، مرتب کردن خانه و خرید کردن و همه روی کاغذنوشته شده است. چقدر هم وقت آزاد برایم میماند. چرا زنها آنقدر از دست این کارهایجزیی و ساده شکایت دارند. درحالی که به این راحتی همه را میشود انجام داد . فقط به یک برنامه ریزی صحیح احتیاج است. امشب شام هم من و پسرم استیک داریم. پس رومیزی قشنگی پهن کردم و بشقابهای قشنگی چیدم و شمع و یک دسته گل رز روی میز نهادم تامحیطی صمیمانه به وجود آورم. مدتها بود که آنقدر احساس راحتی نکرده بودم....

(بقیشو تو ادامه چرت و پرت بخون)

یکشنبه: باید تغییرات مختصری در برنامه ام بدهم. به پسرم متذکرشدم که هرروز جشن نمیگیرم و لازم هم نیست که آنقدر ظرف کثیف کنیم چون کسی که بایدظرفها را بشوید منم نه او! صبح منوجه شدم که آب پرتقال طبیعی چقدر زحمت دارد چون هربار باید آبمیوه گیری را شست بهتر این است که هر دو روز یکبار آب پرتقال بگیریمکه ظرف کمتری بشویم.



دوشنبه: انگار کارهای خانه بیشتر از آنچه که پیش بینی کرده بودم وقت میگیرد. راه دیگری باید پیدا کنم. ازاین پس فقط غذاهای آماده مصرف میکنم. اینطوری وقت زیادی در آشپزخانه صرف نمیکنم. نباید که وقت آماده کردن و طبخ غذا بیش از زمانی باشد که صرف خوردن آن میکنیم. اما هنوز یک مشکل باقیست: اتاق خواب. مرتب کردن رختخواب خیلی پیچیده است. نمیدانم اصلا چرا باید هرروز تختخواب رامرتب کرد؟ درحالی که شب باز هم توی آن میخوابیم!!



سه شنبه: دیگر آب پرتقال نمیگیرم. میوه به این کوچکی و قشنگی چقدر همه جا را کثیف و نامرتب میکند! زنده باد آب پرتقالهای آماده و حاضری!! اصلا زنده باد همه غذاهای حاضری!

کشف اول: امروز بالاخره فهمیدم چه جوری از توی تخت بیرون بیایم بدون اینکه لحاف را به هم نزنم. اینطوری فقط صاف و مرتبش میکنم. البته با کمی تمرین خیلی زود یاد گرفتم. دیگر در تخت غلت هم نمیزنم.. پشتم کمی درد گرفته که با یک دوش آب گرم بهتر خواهدشد. ازاین پس هر روز صورتم را نمی تراشم و وقت گرانبهایم را هدر نمیدهم..



کشف دوم: ظرف شستن دارد دیوانه ام میکند.عجب کار بیخودی است! هربار بشقابهای تمیز راکثیف کنیم و بعد آن را بشوییم.



کشف سوم: فقط هفته ای یکبار جارو میزنم. برای صبحانه و شام هم سوسیس و کالباس می خوریم.



چهارشنبه: دیگر آب میوه نمیخوریم. بسته های آب میوه خیلی سنگینند و حملشان خیلی مشکل است.



کشف دیگر: خوردن سوسیس برای صبحانه عالیست. برای ظهر بد نیست اما برای شام دیگر از حلقم بیرون میزند. اگر مردی بیش از دو روز سوسیس بخورد احتمالا دچار تهوع خواهدشد!!



پنجشنبه: اصلا چرا باید موقع خوابیدن لباسم را بکنم در حالی که فرداصبح باز باید آن را بپوشم؟!!! ترجیح میدهم به جای زمانی که صرف این کار میکنم کمی استراحت کنم. از پتو هم دیگر استفاده نمیکنم تا تختم مرتب بماند.

پسرم همه جا راکثیف کرده . کلی دعوایش کردم .. آخر مگر من مستخدم هستم که هی باید جمع کنم و جاروبزنم؟ عجیب است ! این همان حرفهایی است که زنم گاهی میزند!

امروز دیگر باید ریشم را بتراشم .. اما اصلا دلم نمیخواهد . دیگر دارم عصبانی میشوم. برای صبحانه باید میز چید، چایی درست کرد، نان را خرد کرد. انجام همه این کارها دیوانه ام میکند.

برای راحتی کار دیگر شیر را با شیشه ، کره و پنیر را هم توی لفافش میخوریم و همه این کارها را هم کنار ظرفشویی انجام میدهیم. اینطوری دیگر جمع و جورکردن و میز چیدن هم نمیخواهد!

امروز لثه هایم کمی درد گرفته شاید برای اینکه میوه هم نمیخورم. چون ماشین ندارم و برایم خیلی مشکل است که میوه بخرم و به خانه بیاورم. امیدوارم که عفونت نکرده باشند. عصری زنم زنگ زد که آیا رختها رو شیشه هارا شسته ام؟ خنده عصبی سر دادم انگار که من وقت این کارها را داشتم!

توی حمام هم افتضاحی شده، لوله گرفته اما مهم نیست من که دیکر دوش نمیگیرم!



یک کشف جدیددیگر: من و پسرم با هم غذا میخوریم. آن هم سر یخچال! البته باید تند تند بخوریم چون در یخچال را که نمیشود مدت زیادی باز گذاشت.



جمعه: من و پسرم در تخت مانمانده ایم تا تلویزیون نگاه کنیم. دیدن این همه تبلیغات مواد غذایی دهانمان را آب انداخته. با خستگی کمی غر و غر میکنیم. وقتش است که خودم را بشویم و ریشم را بتراشم و موهایم را شانه کنم و غذای بچه را آماده کنم و ظرفها را بشویم و جابه جا کنم،خرید کنم و بقیه کارها.... ولی واقعا قدرتش را ندارم. سرم گیج میرود و تار میبینم. حتی پسرم هم نایی ندارد. به تبعیت از غریزه مان به رستوران رفتیم و یک ساعتی را غذاهایی عالی و خوشمزه در ظروفی متعدد خوردیم. قبل از اینکه به هتل برویم و شب رادر یک اتاق تمیز و مرتب بخوابیم، از خودم می پرسم آیا هرگز زنم به این راه حل فکرکرده بود؟

هاست لینوکس cpanel
جمعه 30 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : محرم

ی توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. اگر می گویم باید تحصیل کرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیش تر از من می فهمی! اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند "داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود! اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم! اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوار آن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هر گوشه اش یادآور تو باشد! اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای. اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشیم، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید...! اگر می گویم هر سال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سال ها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هر کجا که بروی آسمان همین رنگ است؟!" اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟! اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی! و بالاخره... اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است.

نکته اخلاقی: می دونی پس همه ی دختر ها کم توقع هستند و ما خبر نداریم.

هاست لینوکس cpanel

یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ 5000 دلار داره. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گران قیمت را گرفت و ماشین را به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد. خلاصه مرد بعد از دو هفته همان طور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام را پرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت: "از این که بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم. " و گفت ما چک کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام بگیرید؟ ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: "تو فقط به من بگو کجای نیویورک می تونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم !!!

هاست لینوکس cpanel

مرد متاهل :

1- شکم برآمده (نه از اون شکمها )2- کله در حال بی مو شدن 3- شلوار گشاد 4- لباس تمام دکمه دار 5- روزی یه بار حمام 6- دستها همیشه تمیز

مرد مجرد :

1- شکم صاف 2- شلوار تنگ 3- تی شرت 4- کلش فرقی نمی کنه 5- حموم چیه

6- دست کدومه

هاست لینوکس cpanel
جمعه 30 / 6 / 1390برچسب:داستان ها جدیدترین داستا نها جدیدترین داستان های کوتاه خنده دار ترین داستان ها خواندنی ترین داستان ها داستان بسیار جالب داستان بسیار جالب و خواندنی " راننده اصفهانی " داستان خنده دار داستان راننده اصفهانی داستان سرکاری داستان های بسیار جالب داستان های بهمن ماه 88 داستان های جذاب داستان های خواندنی داستان های خیلی جالب داستان کوتاه بسیار جالب داستان کوتاه بهمن ماه 88 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خنده دار داستان کوتاه خواندنی داستانک داستانک جالب داستانک جدید داستانک خنده دار راد اس ام اس سری جدید داستان های بهمن ماه 88 سری جدید داستان های جالب گلچین داستان های سرکاری داستان طنز دبش داستان طنز باحال داستان خنده دار جدید بهترین طنز سال بهترین داستان روز جدیدترین طنز هفته خنده دار ترین حکایت ماه طنز شوخی جک جوک سرکاری سوال سرکاری تفریح سرگرمی داستان جالب جالبناک تفاوتهای مرد متاهل و مجرد, :: 1:11 ::  نويسنده : محرم

از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد. طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم درست روبروی من بود این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد کسی متوجه من نبود. خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم. به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم ولی حواسم به آن طرف سالن بود. می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه. حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی! توی دوراهی عجیبی مانده بودم. دیگه طاقتم تمام شده بود. دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم؟  برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم، به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود!

هاست لینوکس cpanel
جمعه 30 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:9 ::  نويسنده : محرم

کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست . روباه گرسنه ای از زیر درخت می گذشت . بوی پنیر شنید . به طمع افتاد . رو به کلاغ گفت : ای وای تو اونجایی !
می دانم صدای معرکه ای داری ! چه شانسی آوردم ! اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان …
کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت : این حرفهای مسخره را رها کن ! اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم .
روباه گفت : ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم .
کلاغ گفت : باز که شروع کردی ! اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن ، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند .
روباه دهانش را باز باز کرد .
کلاغ گفت : بهتر است چشمت را ببندی که نفهمی تکۀ بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.
روباه گفت : بازیه ؟! خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه . بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد .
روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد : بی شعور ، این چی بود !
کلاغ گفت : کسی که تغاوت صدای خوب و بد را نمی داند ، تغاوت پنیر و فضله را هم نمی داند .

هاست لینوکس cpanel
جمعه 30 / 6 / 1390برچسب:های بهترین داستان های بهلول بهترین داستان های جالب جالب ترین داستان ها جدیدترین داستا نها جدیدترین داستان ها جدیدترین داستان های کوتاه خنده دار ترین داستان ها خواندنی ترین داستان ها داستان بسیار جالب داستان بسیار جالب و خواندنی " راننده اصفهانی " داستان بهلول داستان بهمن ماه 88 داستان جالب داستان جدید داستان خنده دار داستان خواندنی داستان راننده اصفهانی داستان زیبا داستان سرکاری داستان قشنگ داستان های آموزنده داستان های بسیار جالب داستان های بسیار زیبا داستان های بهمن ماه 88 داستان های جذاب داستان های خواندنی داستان های خیلی جالب داستان های پر مفهوم داستان کوتاه داستان کوتاه بسیار جالب داستان کوتاه بهلول عاقل داستان کوتاه بهمن ما ه88 داستان کوتاه بهمن ماه 88 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خنده دار داستان کوتاه خواندنی داستان کوتاه خیلی قشنگ داستان کوتاه عبرت آموز داستان کوتاه قشنگ داستان کوتاه معنی دار داستان کوتاه و جالب از بهلول داستان کوتاه پند آموز داستانهای پند آموز داستانک داستانک بهلول داستانک جالب داستانک جدید داستانک خنده دار داستانک عبرت آموز داستانک معنی دار داستانک مفهوم دار داستانک پند آموز داسنان های فوق زیبا راد اس ام اس سری جدید داستان های بهمن ماه 88 سری جدید داستان های جالب سری جدید داستان های عبرت آموز سری جدید داستان های کوتاه جالب و خواندنی جدید مجموعه داستان های بهلول مجموعه داستان های جالب گلچین داستان های بسیار خواندنی گلچین داستان های سرکاری بهترین داستان سرکاری سال جدیدترین شوخی روز ماه سال روز هفته گلچین تفریح سرگرمی دبش جالبناک داستان خیلی باحال سرکاری دبش, :: 1:5 ::  نويسنده : محرم

اتومبیل مردی كه به تنهایی سفر می كرد در نزدیكی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر كردند.
شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنیده بود .
صبح فردا از راهبان صومعه پرسید كه صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت كردند ، از وی پذیرایی كردند و ماشینش را تعمیر كردند.
آن شب بازهم او آن صدای مبهوت كننده عجیب را كه چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید كه آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یك راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا كنم.
اگر تنها راهی كه من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است كه راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط كره زمین سفر كنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یك راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط كرده زمین سفر كردم و عمر خودم را وقف كاری كه از من خواسته بودید كردم .
تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریك می گوییم . پاسخ های تو كاملا صحیح است . اكنون تو یك راهب هستی . ما اكنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یك در چوبی راهنمایی كرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممكن است كلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها كلید را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبی یك در سنگی بود . مرد درخواست كرد تا كلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها كلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز كرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست كلید كرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت كبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این كلید آخرین در است » .
مرد كه از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز كرد.
دستگیره را چرخاند و در را باز كرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی كه او دید واقعا شگفت انگیز و باور نكردنی بود.
.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید.
لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون كسی كه اینو نوشته می گردم تا حقشو كف دستش بگذارم.

هاست لینوکس cpanel
جمعه 30 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:1 ::  نويسنده : محرم

نه گل خواهد ز بوستان ها جدائی ، نه دل دارد خیال بی وفائی

ولیکن چرخش چرخ ستمگر زند بر هم رسوم آشنائی . . .
.
.
.
غم زمانه خورم یا فراغ یار کشم ؟ به طاقتی که ندارم کدام بار کشم . . . ؟
.
.
.
غم خانه عشق تو به رضوان ندهم ، یک خار تو را به صد گلستان ندهم

تو معدن عشق آرزوهای منی ، من کفر تو را به گنج ایمان ندهم . . .
.
.
.
یک شب از عمرم صفحاتی خواندم ، چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم

همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود ، همه تکرار تمنای تو بود . . .
.
.
.
ای دوست گلی به یادگار بفرست ، گر لایق گل نیستم خار بفرست

از بهر خدا ، نه از بهر دلت ، من پیامی داده ام تو جوابی بفرست !
.
.
.
موجم کردی که بی قرارت باشم ، ابرم کردی که اشک بارت باشم

در سکوت گل جلوه نمودی تا من ، چون خار همیشه در کنارت باشم . . .
.
.
.
سردی نگاهتو بشکن ، فاصله سزای ما نیست ، با تو بودن آرزومه

این جدائی حق ما نیست . . .
.
.
.
نازی که ز لبخند گل یاس هویداست / زیبائی عشق است که در چشم تو پیداست . . .
.
.
.
هر چه باشی نازنین ، ایام خارت میکند / هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند

هر چه باشی با لب خندان میان دیگران / عاقبت دست طبیعت اشک بارانت میکند . . .
.
.
.
من از خاری که در بالای دیوار است دانستم / که ناکَس کَس نمیگردد بدین بالا نشستنها
.
.
.
عشق یعنی :

چون خورشید تابیدن بر شب های دوست و چون برف ، ذوب شدن بر غم های دوست . . .
.
.
.
ای کاش عشق نبود ، اگر هم بود یکی پیدا میشد که باورش کنه

نه اینکه به عشق شک کنه . . .
.
.
.
همه تردید های دنیا را بگذار روی طاقچه ، تو برای ما بودن باید با ما باشی

لبخند هایت را از طاقچه بردار ، تردیدت را بگذار ، تا ما همیشه برای ما بودن

کم نداشته باشیم تو را . . .
.
.
.
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم / دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم . . .
.
.
.
دوباره فال حافط و دوباره توی فالمی ، همیشه در خیالتم اگرچه بی خیالمی
.
.
.
کار گل زار شود گر تو به بازار آئي / نرخ يوسف شکند جون تو به بازار آئي . . .
.
.
.
یک شب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم ، چون به نام تو رسیدم لحظاتي ماندم
همه دفتر عمرم ورقی بیش نبود ، همه تکرار تمنای تو بود . . .
.
.
.
با هر که حرف دوستی اظهار میکنم / خوابیده دشمنیست که بیدار میکنم . . .
.
.
.
میخوام بگم که خیلی بیستی / اهل دلی مثل بقیه نیستی !
.
.
.
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی
.
.
.
زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد... آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد
.
.
.
باز در کلبه ی عشق عکس تو مرا ابری کرد.عکس تو خنده به لب داشت ولی اشک چشم مرا جاری کرد
.
.
.
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری گفتی نمیخواهی ببارم عشق اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
.
.
.
اي دوست به جز عشق تو در سر من هوسي نيست
جز نقش تو بر صفحه ي دل نقش كسي نیست
.
.
.
کاش کسي تو دلمون پا نميذاشت... کاش اگه پا ميذاشت دلمون رو تنها نميذاشت... کاش اگه تنها ميذاشت رد پاش رو روي دلمون جا نميذاشت
.
.
.
تو مثل راز بهاري و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نميدانم

هاست لینوکس cpanel
چهار شنبه 28 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:18 ::  نويسنده : محرم

يك بوسه برات فرستادم بی زحمت دست به دست کن بذار رو لپت

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

بوسه ابتکاریست از طبیعت برای زمانی که احساس در کلام نمی گنجد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

انسان به سه بوسه نکمیل میشود ،

بوسه ی مادر که با آن پا به عرصه ی خاکی میگذاری ،

بوسه ی عشق که یک عمر با آن زندگی میکنی ،

بوسه ی خاک که با آن پا به عرصه ی ابدیت میگذاری

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

بوسه یعنی لذت دلدادگی ، لذت از شب لذت از دیوانگی ،

بوسه آغازی برای ما شدن ، لحظه ای با دلبری تنها شدن ،

بوسه آتش می زند بر جسم و جان ،

بوسه یعنی عشق من با من بمان

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

گرچه از دوری این فاصله ها مایوسم ، از همین فاصله دور تورا می بوسم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

امید نگاهت ، ایستادن روی شانه هایت ، سر نهادن گونه های زیبایت را ،

بوسه دادن مرا ، خوش تر از این آرزویی است

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

بی تو دنیا رنگی ندارد ، خنده با من انسی ندارد

کاش می شد بودی کنارم ، گرچه آهم سودی ندارد ،

بوسه می دادی نغمه ام را ، چون که شعرم نائی ندارد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

کاش میشد

بوسه ها را قاب کرد

مثل نامه سوی هم پرتاب کرد

کاش میشد عشق را تقسیم کرد

مثل تک شاخه گلی تقدیم کرد .

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

من مست غم عشقم با خنده خمارم کن ، صیاد اگر هستی با بوسه شکارم کن

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

تو آن فرشته ای که وقتی در فصل بهار راه می روی ، برگ درختان انتظار پاییز را می کشند تا جای پاهایت را بوسه بزنند

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

هنوز هم در کوچه های خلوت عاشقی ، در میان سکوت

بوسه هایمان زندگی می کنم

شاید رهگذری مژده ای از رویای ماندگار و عشق جاودانه ام ، به همراه بیاورد .

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

عشق یعنی التماس و انتظار

عشق یعنی بوسه ای بر دست یار

عشق یعنی پا و دل دنبال تو

عشق یعنی هرچه دارم مال تو

عشق یعنی خال و ابروی کمان

عشق یعنی یک تیمم یک نماز

عشق یعنی تا ابد با من بمان

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

چه بسیار نگاه ها در جهان سرگردانند که در چشمی جای گیرند و چه بسیار فریادهایی که بر سنگ خاموش بوسه می زنند

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد ، با سبدی پر از

بوسه هم خواهم آمد ، و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی تا ابد دوستت دار

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

عشق را از ماهی بیاموز که چه بی پایان آب را پر از

بوسه های بی پاسخ میکند

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

گفتی که می بوسم تو را ، گفتی تمنا می کنم ، گفتی اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم ، گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

با تو پر شور و نشاطم ، تو هیاهوی نگاتم ، تو یه آواز قشنگی ، من تو آهنگ صداتم ، مثل خنده رو لباتم ، مثل اشک رو گونه هاتم ، تو رو می بوسم انگار ، شاعر شعر چشاتم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

اس ام اس اورژانسی : همین الان که داری مسیج می خونی ، خودت رو ماچ کن ، دلتنگت شدم!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

یک ماچ خصوصی به لبم اهدا کن ! ای دولت عشق در لبانت! لطفا. اصل چهل و چهار را اجرا کن

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

بوسیدن قول ماندن نیست شروع با هم بودنه. درک و هم را فهمیدن و حس به هم رسیدنه

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

انواع بوس:

۱٫بوس صورت : دوست داشتن

۲٫ بوس پیشانی : آرامش

۳٫بازو‌ : شوخی کردن

۴٫لب : عاشق بودن

۵٫ گردن : نیاز داشتن

تو کدومشو به من میدی ؟!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

یکی در آرزوی دیدن توست ، یکی در حسرت بوسیدن توست ، ولی من ساده و بی ادعایم ، تمام هستی ام خندیدن توست

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را ، تو گل ناز منی از دور می بوسم تو را

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

بیب بیب برو کنار ، این اس ام اس یه بار بوسه داره ، برو کنار خیس نشی !

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

شبی پر کن از بوسه ها ساغرم

به نرمی بیا همچو جان در برم

تنم را بسوزان در آغوش خوش

که فردا نیابند خاکسترم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

ای بهار بوسه در بزم بلور ، چشم بد از چشم زیبای تو دور

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

می شود مثل نسیم بال در بال پرستو ، بوسه بر قلب شقایق ها بزنیم ، هیچکس تنها نیست ، ما خدا را داریم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت ، بیچاره از عشق فقط سوختن آموخت

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

آن بوسه که از روی تو در خواب گرفتم

گل بود که از شاخه ی مهتاب گرفتم

هرگز نتوانی ز من دور بمانی

چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

عشق اگر با عفت توأم شود گوهری است گرانبها و در عشق فاصله بین خطا و پاکی یک بوسه است

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

چشم به راه توام ، قفل شبم باز کن

ماه شبم شو دمی نغمه ی نو ساز کن

بوسه ی باران تو باش ، من عطش بی حساب

فاصله بردار ، باز عاشقی آغاز کن

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

چه می شد دستانم به دستانت گره می شد

چه می شد آغوشم در آغوش خوش تو جا می شد

چه می شد اشک هایم با لبخندت یکی می شد

چه می شد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری می شد

چه می شد گل هایی را که هدیه دادم

در قلب تو سبد سبد عشق می شد .

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

یه حساب در بانک مهر و صفا باز کن تا من میلیون ها بوسه به حسابت واریز کنم ، یادت نره حساب جاری باز کنی

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – -

من بی تو یم بوسه ی فراموش شده ام ، یک شعر پر از غلط ، یک پرنده ی بی آسمان ، یک نسیم سرگردان ، یک رویای ناتمام

 

هاست لینوکس cpanel
چهار شنبه 28 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:13 ::  نويسنده : محرم

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نكن
اكنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نكن

خود را ضعیف و كم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهكار خالقی، تحقیر را باور نكن

بر روی بوم زندگی هر چیز می‌خواهی بكش
زیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نكن

تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم كن، تصویر را باور نكن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز كن تا آرزو، زنجیر را باور نكن

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 26 / 6 / 1390برچسب:, :: 23:47 ::  نويسنده : محرم

سمت و سوی زندگیت را باید دگرگون کنی،

از فکر به احساس

از منطق به عشق

و از قیاس به نغمه‌ای دلکش و عاشقانه.

این کاری ممکن و شدنی است.

زیرا نغمه و آواز و ترانه به دلهای ما نزدیک‌تر است تا فکر.

رابطه نغمه و دل،

رابطه طبیعی است.

بدیهی است عشق برای دل،

طبیعی تراز منطق است.

منطق را می‌آموزند

اما عشق آمدنی است،

نه آموختنی.

عاشقی،

نه به کسب است و نه به اختیار.

عشق،

سرشت و سرنوشت ماست.

منطق اختراع اجتماع است.

عشق،

موهبتی الهی است.

این موهبت رسیده از میراث فطرت ماست.

 

                                                    مسیحا برزگر-زندگی را به رقص آور

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 26 / 6 / 1390برچسب:عشق , منطق , الهی, :: 23:42 ::  نويسنده : محرم

 

 

من به دو چيز عشق مي ورزم :
يكي تو و ديگري وجود تو
به دو چيزاعتقاد دارم :
يكي خدا وديگري تو
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم :
يكي تو وديگري خوشبختي تو

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 26 / 6 / 1390برچسب:, :: 23:13 ::  نويسنده : محرم

                                                    يکي بود يکي نبود

اون که بود تو بودي

اون که تو قلب تو نبود من بودم

يکي داشت يکي نداشت

اون که داشت تو بودي اون که جز تو کسي رو نداشت من بودم

يکي خواست يکي نخواست

اون که خواست تو بودي اون که نخواست از تو جدا بشه من بودم

يکي رفت يکي نرفت

اون که رفت تو بودي اون که به جز تو دنبال هيچ کسي نرفت من بودم

هاست لینوکس cpanel
دو شنبه 26 / 6 / 1390برچسب:, :: 23:11 ::  نويسنده : محرم

مي خواستم چند تا مطلب تازه بنويسم بخونيد ضرر نمي كنيد

شكست هايي وجود دارد كه بيش از خيلي پيروزي ها ارزشمند است (مونتي)

تنها عشق را بياموزيد زيرا شما خود از جنس عشق هستيد .

جهان به تلاش بها مي دهد نه به بهانه (اندرو ميتوس )

رمز كليه ي پيروزي ها اراده است .

زندگي جذبه دستي است كه مي چيند .

زندگي نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان است .

زندگي بعد درخت است به چشم حشره .

زندگي تجربه ي شپره در تاريكيست . ن صداقت،یه کهکشان مهربانی، و یه دریا عشق توی

زندگي حس غريبي است كه مرغ مهاجر دارد .

زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد .

زندگي ديدن يك باغچه از شيشه ي مسدود هواپيماست .

خبر رفتن موشك به فضا

لمس تنهايي (ماه)

فكر بوييدن گل در كره اي ديگر

 سهراب سپهري

 

هاست لینوکس cpanel
یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:, :: 9:49 ::  نويسنده : محرم

 

 درد مي كشم

 

به روي برگه زندگي دو خط زرد ميكشم

و چشمه عاشقه تو را كه گريه كرد ميكشم

تو رفتي و بدونه تو كسي نگفت با خودش

كه من بدون تو چقد درد ميكشم

  به دل هميشه دريات

آسمون آرزمو پر از ابرهايه تيره

لالايي واست بخونم تا شايد خوابت بگيره

اگر از خواب نپريدي تويه خواب خدارو ديدي

يه جوري بپرس ازش كه دلامون چرا اسيره

 اما بهتره بدوني طبق اصله مهربوني

دل واسه عاشق نبودن راه نداره ناگزيره

  چشمايه تو شده خسته بغض آرزوت شكسته

اما باز تو فكره ايني اگه من رو نپذيره

بهتره بيدار نشيني اونو تويه خواب ببيني

واسه ديوونه بودن عزيزم هميشه ديره

 خوش به حاله بعضي مردم كه شدن تو زندگي گم

التماس سرخ سيب ها پيششون چقد حقيره

نه به فكره عطره ياسن نه به فكره التماسن

خنده داره واسشون كه دله ما يه جايي گيره

چي بگم شبم تموم شد نديدم اونو حروم شد

كاش ميدونست يكي اينجا بدجوري واسش ميميره

 

از سروده های مریم حیدرزاده

 

هاست لینوکس cpanel
یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:زندگی , عاشق ,خسته , عزیز , مریم حیدر زاده, :: 9:38 ::  نويسنده : محرم

 

گفتم به دل سلامي از جان به دوست دادن 

         گفتا خوشـــــا جوابي از لعل او شـــــنيدن           

گفتم گذر زكويش ما را ســـــــعادت آرد 

       گفتا كرم زايــــشان خواهد به ما رســـــيدن

گفتم ستم فراوان از هر طرف بيــــــامد  

        گفتا كه درد وغمها بايـد بـــسي كشــــــيدن

گفتم زهجرجانان از درد وغــم  خميدم  

        گفتا عجب صــــــفايي بايد كه آرمـــــيدن

گفتم شود زماني چشمم كنم ســــرايش 

       گفتا نما دعـــــايي خواهد به او رســــيدن

گفتم كه عـــشق يارم لبريز كرده جــانم    

      گفتا زنور  ايشـــــــان ما را چو آفريـــــدن

گفتم فــــداي نازت نازم به تو عـــزيزم  

        گفتا برتر زجــــانست نازي زاو خـــــريدن

گفتم به انتظارم من جــان نثــــار يارم  

         گفتازاو اشـــــــارت ازما به سردويــــــدن

گفتم كه در نهايت شايد كند نگاهـــــي  

        گفتا خوشست آن دم از اين قفس پريــــدن

گفتم كه روي ماهش يك لحظه گرببينم   

         گفتا چوخوشگوارست آن لحظه پركــشيدن

گفتم قـــسم به مولا از درگهــــش مرانم  

       گفتا نشين به راهش رخســار او بديـــــدن 

 

هاست لینوکس cpanel
یک شنبه 25 / 6 / 1390برچسب:, :: 9:5 ::  نويسنده : محرم

 

 


دل درد آشنا را در تو دیدم                    

 


 

                                      تو می دانی خدا را در تو دیدم

 


 

نمی دانم که بی تو کیستم من                  

 


 

                                    اگر روزی نباشی نیستم من

 


 

   تو در چشم منی هر جا که هستم                

 


                                         تو را هر جا که هستی می پرستم

 

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 6 / 1390برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : محرم

 

به نام تنهایی که زیباترین مصیبت اللهی است

 

 

 

کاش می شد آمدن رویا نبود                        

 

 

 

 

                                                   کاش می شد یک دل تنها نبود

 

 

 

 

سالها تنهای تنها مانده ام

 

 

 

 

                                                شاید این رفتن سزای ما نبود

 

 

 

 

گفته بودی با تو می مانم نشد

 

 

 

 

                                                 شاید اینجا در دل من جا نبود

 

 

 

 

من دعا کردم برای آمدن

 

 

 

 

                                              ولی دستان تو بالا نبود

 

 

 

 

باز هم گفتی که فردا می رسی

 

 

 

                                             کاش روز آمدن فردا نبود

 

 

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 6 / 1390برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : محرم

 

یادت هست ان روزهای بهاری راشاخه ای گل سرخ برات هدیه آوردم...

گفتم می خواهم آن را در گوشه ای از قلبت بکارم...

خواستی بگیریش ولی بیاد داری چه شد؟

همان وقت بادی آمد

و تمام گلبرگ های آن گل نازنین را با خود به اطراف برد

ومن نگران از پرپر شدن گل عشقم به دنبال تک تک گلبرگ ها

به این سو و آن سو شتافتم...

و دیدی چه شد...

وقتی همه آن ها را یافتم شاد و خوشحال به سوی تو آمدم

ولی...

ولی هرگز تو را نیافتم...

 

 

 

هاست لینوکس cpanel
پنج شنبه 24 / 6 / 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : محرم
درباره وبلاگ

فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درد دل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی با خبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذارگفتگو به زبان هنر شود
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس moharram59.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 73
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 316202
تعداد مطالب : 122
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


هاست لینوکس cpanel

استخاره آنلاین با قرآن کریم


فال حافظ


فال امروز


ساخت كد صوتی آنلاين

مشاهده جدول کامل ليگ برتر ايران

 

Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه



user_pref("capability.policy.policynames", "allowclipboard"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.sites", "https://www.mozilla.org"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.Clipboard.cutcopy", "allAccess"); user_pref("capability.policy.allowclipboard.Clipboard.paste", "allAccess");